توضیحات
وقتی برای چندمین بار از زندان آزاد شدم بیکار ، بیپول و بی دوست بودم یکی از دوستانم که از ماجرا با خبر بود گفت واقعا حیفه که تو بیکار و بی پول باشی می فرمایید چکار کنم فردا بیا تا تو را با یکی از دوستانم آشنا کنم او به وجود شخصی مثل تو احتیاج مبرم دارم فردای آنروز او مرا با دوستش که یک نفر کفاش زنانه دوز بود و کفش های زیادی به طور کنترات به بازار می داد آشنا کرد آن روزها مصادف با روزهایی بود که دموکراسی یواش بواش در ترکیه رواج می یافت و هیچ کس به حرف های کس دیگری کوش بدهکار نداشت و همه جدیت می کردند با وکیل شدن هر چه زودتر ترکیه را از زوال و نیستی نجات دهند.