توضیحات
شك به وجود خدا در دل هر انساني مينشيند. خيلي از عارفان معتقدند كه اين شك است كه باعث طي كردن مراحل رشد عرفاني و معنوي در زندگي انسان ميشود، رشدی که نمیتوان نقطهی توقفی برای آن قائل شد. مصطفي مستور این دغدغه را در داستان روي ماه خداوند را ببوس با توصیف لایههای شخصیت اصلی داستانش به خوبی به تصویر میکشد.
روی ماه خداوند را ببوس؛ نقطه عطف زندگی حرفهای مستور
كتاب روي ماه خداوند را ببوس تاکنون پرافتخارترین اثر مصطفي مستور و نقطهي عطفی در طول زندگی حرفهای او است. استفاده از زبانی لطیف و روان در بیان مفاهیم عمیقی چون شک در وجود خدا و شخصیتپردازیهای دقیق باعث شد تا اين كتاب در بين مخاطبان خاص و عام طرفداران بسياري داشته باشد و به سرعت به چاپهای دوم و سوم برسد. روی ماه خداوند را ببوس جایزهي بهترین رمان سالهای 1379 و 1380 جشنوارهي «قلم زرین» را به دست آورد و انتظار منتقدان را از آثار بعدی مستور بالا برد.
در بین نويسندگان ايرانی، كمتر كسي را سراغ داريم كه داستانهايش را در بسترهاي فلسفي بنويسد و روي ماه خداوند را ببوس از اين حيث كتابي قابل بررسی و البته قابل ستایش است. زاویه دید مستور در این رمان درونی است و به اصطلاح داستاننويسي راوی همان قهرمان داستان است.
خلاصه داستان روی ماه خداوند را ببوس
یونس فردوس دانشجوی مقطع دکتری جامعهشناسی است و موضوع پایان نامهاش را بررسی دلیل خودکشی دکتر محسن پارسا، فیزیکدان برجستهي معاصر، انتخاب کرده است. نامزد يونس، سایه نامی دانشجوی کارشناسی ارشد الهیات است و او هم در تکاپوی تنظیم پایاننامه خود با موضوع مکالمهي خداوند با حضرت موسی است. یونس چند سال پیش وقتی در رشتهي فلسفه درس میخواند همکلاسی به نام مهرداد داشت که به واسطهي نامهنگاریاش با یک دختر آمریکایی به نام جولیا عاشق میشود و مدتی بعد به اين كشور ميرود. داستان از آمدن مهرداد بعد از سالها دوری به ایران شروع میشود و یونس با خریدن چند گل ارکیده براي استقبال از او به فرودگاه میرود. مستور در اين داستان نشان ميدهد كه شک در همهي امور انسان را به جهنمی میبرد که هر فرد با دستهاي خود آن را براي خود و اطرافيانش ميسازد. شكي كه ميتواند به همهي ابعاد زندگي روزمرهي آدم رسوخ كند و او را از مسير اصلي زندگياش منحرف و به سوي تنهايي و عزلت بكشاند.
ترجمه روی ماه خداوند را ببوس؛ از عربستان تا آلبانی
کتاب روی ماه خداوند را ببوس در سال 1394 با نام «وجهالله» توسط نشر «تنویر» و با ترجمه «غسان حمدان» در جهان عرب منتشر شد. علاوه بر اين كتاب در سال 1391 بهوسيلهي «آسیه عیسی بایوا» به روسي ترجمه شد. تاكنون روي ماه خداوند را ببوس در كشورهاي اندونزی، روسیه، ترکیه و کردستان عراق، مصر و آلباني ترجمه و منتشر شده است. نسخهي پي دي اف اين كتاب براي دانلود کامل بر روي سايت آوانا در دسترس علاقهمندان است.
نویسنده کتاب روی ماه خداوند را ببوس کیست؟
مصطفی مستور داستان نویس معاصر در سال 1343 به دنیا آمد. او علاوه بر داستاننويسي، در حوزههاي پژوهش و ترجمه فعاليت دارد و كتابهايي در اين حوزهها منتشر كرده است. مستور در مقطع کارشناسی، در رشتهي عمران دانشگاه شهيد چمران اهواز درس خواند. اما علاقهي او به ادبیات باعث شد تا رشتهي ادبیات و زبان فارسی را برای ادامهي تحصیل در مقطع کارشناسی ارشد انتخاب کند.
اولين داستاني كه از مصطفی مستور چاپ شد «دو چشمخانهي خيس» بود كه در سال 1369 در مجلهي «كيان» منتشر شد. مستور هشت سال بعد اولین کتاباش به نام «عشق روی پیادهرو» را نوشت؛ مجموعهای از دوازده داستان کوتاه که در سال 1377 بهوسيلهي «نشر رسش» چاپ شد. دو سال بعد اولین رمان بلند خود به نام روی ماه خداوند را ببوس را منتشر کرد.
مستور از معدود نويسندگان ادبيات ايران است كه به فلسفهي دین مسلط است، سینما را به خوبی میشناسد و از آنها برای تاثیرگزاری بر مخاطب آثارش استفاده میکند. نگاه فلسفي، مذهبی و جامعهشناختی به مفاهیمی مانند مرگ، عشق، اندوه، زن و فرزند جانمایهی تمامی آثار مصطفي مستور است.
ادبیات داستانی تنها حوزهی مورد علاقهی مستور نیست؛ او در نمایشنامه نویسی، ترجمه و پژوهش نیز دستی بر آتش دارد. کتاب پژوهشی او به نام «مبانی داستان کوتاه» در سال 1379 بهوسيلهي «نشر مرکز» چاپ شد. آثار ترجمهي مستور «فاصله و داستانهای دیگر»، «سرشت و سرنوشت سینمای کیشلوفسکی»، «پاکتها و چند داستان دیگر» نام دارند. او دو نمایشنامه نیز با عناوین «دویدن در میدان تاریک مین» و «پیادهروی در ماه» در «نشر چشمه» منتشر کرده است.
مستور تا به امروز ده كتاب داستان چاپ كرده است كه از میان آنها میتوان به «چند روایت معتبر»، «استخوان خوک و دستهای جذامی»، «حکایت عشقی بیشین بیقاف بینقطه»، «عشق روی پیادهرو»، «من دانای کل هستم»، «تهران در بعدازظهر» و «سه گزارش کوتاه دربارهی نوید و نگار» اشاره کرد.
سبک نوشتاری مصطفی مستور
یکی از ویژگیهای منحصربهفرد نویسندگی مستور در این است که شخصیتها در کتابهای مختلف او تکرار میشوند و در موقعیتهای مختلف قرار میگیرند. این امر باعث میشود تا مخاطبهاي كتابهاي او پیگیر و وفادار به این شخصیتها باقي بمانند و سرنوشتشان را در داستانهاي ديگر اين نويسنده دنبال كنند، با آنها احساس قرابت و نزدیکی کنند و از مطالعهي آثار جدید لذت بیشتری ببرند. این ویژگی از این جهت تحسینبرانگیز است که در صورتی که خواننده برای اولین بار یکی از کتابهای مستور را بخواند، به هيچ وجه سردرگم نمیشود و خط اصلی داستان را پیدا میکند.
ناشر کتاب روی ماه خداوند را ببوس بیشتر بشناسیم
«نشر مرکز» یک موسسهی انتشاراتی خصوصی است كه در سال ۱۳۶۹ تاسیس شد. مدیر این انتشارات «علیرضا رمضانی» از خانوادهی معروف و شناختهشدهي «رمضانی»ها است که از دورهی قاجار در زمینهی نشر کتاب در ایران فعاليت دارند.
«نشر مرکز» پس از پایان جنگ عراق و ایران فعالیت خود را در زمینهی انتشار کتابهایی در حوزهی ادبیات ایران، ادبیات جهان و نظریههای ادبی آغاز كرد. اما در دههی ۱۳۷۰ بود که نامش با انتشار داستانهای ایرانی سر زبانها افتاد و به یکی از تاثیرگذارترین ناشران ایرانی تبدیل شد. در آن دوران بسیاری از کتابهای «نشر مركز» توانستند نظر منتقدان و خوانندگان را به خود جلب کنند. اين نشر در تمام طول فعاليتش تا به امروز تلاش كرده كه فقط آثاري با كيفيت قابل قبول و البته قابل دفاع چاپ كند. احتمالا به همين دليل است كه نويسندهي سختگيري مانند «جعفر مدرسصادقي» اين نشر را بهعنوان ناشر اختصاصي خود انتخاب كرده است و تا به حال همهي كتابهايش را براي چاپ به اين انتشارات سپرده است. علاوه بر اين نويسنده «نشر مركز» آثار بيشتر نويسندگان تاريخ ادبيات معاصر ايران مانند «زویا پیرزاد»، «فریبا وفی»، «شهریار مندنیپور»، «بابک احمدی»، «بیژن نجدی»، «ابوتراب خسروی»، «منیرو روانیپور»، «امیرحسین خورشیدفر»، «فریبا کلهر» و «داریوش آشوری» را منتشر كرده است.
در بخشی از کتاب روی ماه خداوند را ببوس میخوانیم
به آپارتمانام که میرسم شب از نیمه گذشته است. مهرداد را با همان حال بههمریختهاش پیش مادرش گذاشتهام. هنوز در فکر جولیا و حرفهاش هستم. در فکر مهرداد. در فکر دختر چهار سالهی مهرداد که حتی یادم رفت اسماش را بپرسم. احساس میکنم بدنام دارد داغ میشود. پنجرهها را باز میکنم و روی تختخواب ولو میشوم. بعد آنقدر به دکتر محسن پارسا فکر میکنم تا خواب میروم. نمیدانم چه ساعتی است که مثل دیوانهها از خواب میپرم و مینشینم. گرما از چشمها و دستها و پیشانیام بیرون میریزد و تمامی ندارد. چیزی، انگار تکه ذغالی یا خرمنی یا جنگلی از درون گر میگیرد. و پایانی ندارد. کلهام تا مرز ترکیدن باد میکند و باد میکند و ناگهان میپژمرد. عرق میکنم، عطش دارم و دوباره درد. انگار کلهام آماس میکند و فرو مینشیند. دستام را به سمت لیئان دراز میکنم و لیوان دور میشود و دور میشود تا دلآشوبهای غریب مرا از درون چنگ میزند. به پشت روی تختخواب میافتم و فنرهای تختخواب مرا پایین میبرد و بالا میآوردو پایین میآورد تا میایستاند. چه شب نحسی! چرا صبح نمیشود؟ دستمال خیسی روی پیشانیام میچلانم. قطرهها سرازیر نشده، تبخیر میشوند و تب از پیشانی میگریزد. لبهی تختخواب مینشینم: پاها در آب. انگار چیزی مثل نسیم از کف پاها تا پشت ابروها میدود. بعد خنک میشوم. بعد داغ میشوم: تب و لرز. نکند میخواهم بمیرم؟ من که هنوز خودم را به جایی آویزان نکردهام. باید قبل از مرگ در چیزی چنگ بیندازم. باید قبل از مردن ناخنهام را در خاک فرو ببرم تا وقتی مرا به زور روی زمین میکشند به یادگار، شیارهایی بر زمین حفر کرده باشم. باید قبل از رفتن، خودم را جا بگذارم. اگر امروز چیزی از خودم باقی نگذارم چه کسی در آینده از وجود من در گذشته باخبر خواهد شد؟