توضیحات
مثل هر شخص دیگری که در دنیای روان درمانی دست به قلم میشود، الهام بخش من هم کارم با بیمارانم است. از زمان شروع حرفهام همیشه از کارهای ذهنم حیرت زده شدهام. در گذر سالها اشتیاقم برای کارم یک ذره هم کم نشد، بلکه هرچه بیشتر تجربه و تخصص کسب کردم و بالغتر شدم، بیشتر هم شد. نوشتن درباره کارم نه تنها ذاتا لذت بخش است، بلکه دسترسی وسیعتری را به افکاری برای من فراهم میکند که به طور کامل بیان نشدهاند. و هیچ فرقی بین این فعالیت و کار درمان نیست، کاری که در آن ما تلاش میکنیم تا آنچه را که در زیر سطحی قرار دارد به مرحله هشیاری بیاوریم، آنچه که گاهی فاصله بسیار کمی با سطح دارد و گاهی در عمقی است که دسترسی به آن بسیار سخت میباشد. هدف ما آزاد کردن عواطف خفه شده و بروز داده نشده است تا بیماران هم به واسطه دنیاهای درونشان جان دوباره بگیرند و مسرور شوند.
من در دو کتاب قبلیم روی ساختار شخصیت به عنوان چهارچوب روح و روان متمرکز شدم. حرکت در این مسیر را ادامه دادم، اما این بار توجهم را به طور خاصتر روی مسائل مربوط به ناسازگاری متمرکز کردم – چگونه ناسازگاری به وجود میآید، چگونه میتواند ناتوان کننده باشد، و چگونه میتوان از تکنیکها استفاده کرد تا بتوانیم از ناسازگاریهای به ظاهر غیرقابل دفاع و غیرقابل حل به راه حلهای رضایت بخشتری برسیم.
بیشتر محتوای این کتاب مفاهیم جدیدی را در خود دارد، اما من در این کتاب به بررسی مفاهیمی هم که در کتابهای قبلیم به آنها اشاره کردم، پرداختهام. همچنین سعی کردهام که این کتاب را در دسترس متخصصانی قرار دهم که با کار روان پویشی و روان کاوی متمکز و بلند مدت آشنایی ندارند. علاوه بر این امیدوارم که این کتاب برای افرادی که در حرفههای مرتبط با بهداشت روان نیستند، ولی به طور کلی به عملکردهای روح و روان علاقه دارند و نسبت به آن کنجکاو هستند و به طور خاصتر با ناسازگاری ارتباط دارند، ارزشمند باشد. من همچنین تصور کردهام ادراکهای من در این کتاب برای افرادی که تجربه بیشتری در زمینه درمان عمقی دارند، مفید باشند.
بیماران من با بخشندگی به من اجازه دادند تا درمان آنها را توصیف کنم. من به میزان زیادی قدردان رضایت آنها در زمینه به اشتراک گذاری داستانها و چالشهایشان هستم و همچنین نسبت به این که به من اجازه دسترسی به آسیب پذیرترین نقاط ذهنشان را دادند، از آن ها سپاسگزارم. سودی که در کار ما حاصل شد مشخصا دوطرفه بوده است.
بخش اول
مقدمه
ممکنه شخصی به این موضوع توجه کنه که من در عنوانم از عبارت زندگی بدون ناسازگاری استفاده نکردم. در کار قبلیم (هوبرمن، 2007) نوشتم، “اجتناب از ناسازگاری غیرممکنه. حذف مقداری ناسازگاری در زندگی یه هدف معقوله، اما ثمربخشتره که به این فکر کنیم که چطور ناسازگاریها ماهیت کنترل کننده، مخرب و فلج کنندشون رو کم کم از دست میدن” (68). حساسیت بین دیگران و ایدههای رقابتی و اشتیاقها میتونه خصومت، اضطراب و احساسات پریشان کننده، خسته کننده و غیرقابل کنترلی رو ایجاد کنند که جلوی تحلیلهای موثر رو میگیرن یا مارو وادار میکنن تا به سازشها یا راهکارهایی برسیم که نه تنها طرفین درگیر رو آروم میکنن، بلکه تشویقشون میکنن تا به حدهای بالاتری از رضایت و همچنین به روابط رضایت بخش بیشتر و عمیقتری برسند. بنابراین سوال این نیست که چطور جلوی ناسازگاری رو بگیریم، بلکه سوال اینه که چطور درکش کنیم و به طور موثر خلاقیت رو ارتقاء بدیم به نحوی که در خصومت، جرم و انتقام گیر نکنیم.
تصور میکنم که همه ما گاهی مبهوت احساسات، افکار و رفتارامون میشیم. در کسری از ثانیه خودمون رو در نزاع با ناسازگاریها میبینیم، در حال گفتن حرفا و انجام کارهایی که لحظاتی بعد از بیان کردن و انجام دادنشون پشیمون میشیم. یا میبینیم که اضطراب و پریشانی به خاطر رویدادهای ظاهرا کوچیک و بی اهمیت، یا به خاطر چیزایی که برای دیگران تخطیهای نسبتا بی اهمیت به نظر میاند، مارو عاجز کرده. یا میپرسیم: چطور به آرامش نسبی میرسیم وقتی که رفتار بدی داشتیم، یا چطور بدرفتاریهای دیگران رو درک میکنیم. بخشیدن خودمون یا دیگران ممکنه که همیشه درست نباشه؛ فراموش کردن اغلب نمایانگر انکار هست تا انطباق و با این حال توانایی پشت سر گذاشتن ناسازگاری و رسیدن به راهکارهای سودمند سخت به دست میاد، و گاهی اوقات ورای امیدواریه. کتاب قبلی من (هوبرمن، 2007) روی یکپارچه سازی نظریههای متعدد روان پویشی در روند تفسیری متمرکز بود. اگرچه من دوباره از ساختار شخصیت به عنوان بنیاد نظریم استفاده میکنم، این کتاب به طور خاص بیشتر روی راههای رسیدن به تحلیل موفقیت آمیزتری از ناسازگاری متمکز شده و سایر زمینههای فعال ذهنی رو که قبلا بررسی نشدند، روشن میکنه.
آرزوی من برای این کتاب اینه که متخصصان بالینی و افراد علاقمند به فعالیتهای روانشناسی درونی بتونن چشم اندازهای جدیدی رو برای درک این پیدا کنند که ما چطور و چرا توسط ناسازگاری مغلوب میشیم، و روشهایی رو تدوین میکنیم تا از این ناسازگاریها به نحوی عبور کنیم که برمبنای دلایل اصولی بروز ناسازگاری باشن و همچنین مسیرهای جدیدی رو برای فکر، احساس و عمل کردن ما باز کنن.
تعریف ناسازگاری
ناسازگاری رو میتونیم به صورت یه تصادم شدید بین افراد مختلف یا بین ویژگیهای مختلف یه شخص خاص در نظر بگیریم. در نگاه اول به نظر میاد که بدون هیچ سختی بی موردی میتونیم بفهمیم که چه زمانی با فرد دیگری ناسازگاری داریم، اگرچه که حتی این وضعیت به ظاهر ساده میتونه تیره و مبهم باشه. مثلا یه بیمار ممکنه ناراحت و پریشان توصیف بشه اما بدون وجود هیچ نشونهای از علل ناخشنودیش، و صرفا به واسطه پرس و جوی نزدیک هست که مشخص میشه این فرد به طور مهیبانهای به دلیل داشتن یه ازدواج نازا ناراحته.
چندوقت یه بار به این فکر میکنیم که میخوایم یه فعالیتی رو دنبال کنیم اما یه جور اضطراب یا حس شومی مانعمون میشه؟ این نمایانگر یه ناسازگاری درونی بین دو خصوصیت یه فرده. کشمکش داشتن با اشتیاقهای رقابتی لزوما مشکل آفرین نیست. تنها زمانی که این اشتیاقهای ناهمخوان عجز و ناراحتی ایجاد میکنند هست که ما ناکارآمد توصیفشون میکنیم. در چند بخش بعد، من خصوصیتهای شخصیتی رو بررسی میکنم که هم میتونن عملکرد روان و ارتقاء دهندهای داشته باشند و هم میتونن ناتوان و عاجز کننده باشن.
ناسازگاریهای درونی و بیرونی معمولا دو روی یه سکه هستن. کشمکشهای درونی اغلب در ناسازگاریهای بین فردی بروز میکنن، مثل وقتی که یه نفر مارو تحریک میکنه و ما یه دفعه عصبانی میشیم. در بیشتر موارد این تحریک شدگیها نمایانگر وجود ناسازگاریهای داخلی هستند که با تحرک یه فرد آشنای آزار دهنده یا یه عزیزی به بیرون درز میکنند. همینطور که پیش میریم ارتباط بین درون و بیرون رو هم بررسی میکنیم.